سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مطالب تفریحی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

اس ام اس عاشقانه جدید زیبا

    نظر

اس ام اس عاشقانه جدید زیبا

گاهی وقتا زندگی یعنی دوست داشتن تو

بی هیچ امیدی برای داشتنت !

.

.

.

یادم رفته بچه که بودم آرزوهام چی بوده

ولی از این مطمئنم که چیزی که الان هستم

آرزوی بچگیام نبوده و نیست !

.

.

.

هی فلانی سراغم را بگیر

کم نمیشود از نخواستن هایت !

.

.

.

این روزها جنس حالم زیاد مرغوب نیست !

.

.

.

کل اسم های تو موبایلمو به اسمش تغییر دادم

حالا هر روز بهم زنگ میزنه

نه یکبار چند بار ! تازه تغییر صدا هم میده !

من که میدونم اونم دلش برام تنگ میشه …

.

.

.

پاکت هم دلش شکست

باور نمیکرد به جای نامه کارت عروسی آورده باشد !

.

.

.

من و تو میدانیم ، کز پی هر تقدیر حکمتی می آید

من و فرسایش دل ، تو و تصمیم و مکان ، ما و تقدیر و زمان

چه شود آخر دلتنگی ها ؟ خدا میداند !

.

.

.

دلواپسی من از نیامدنت نیست

می ترسم در پس این دل دل زدن ها بیایی و دیگر نخواهمت !

.

.

.

سکوت همیشه به معناى رضایت نیست

گاهى یعنى خسته ام از اینکه مدام به کسانى که

هیچ اهمیتى براى فهمیدن نمى دهند ، توضیح دهم !

.

.

.

من نوشتم از دنیا

اون نوشت : بی رحمی

من نوشتم از قسمت

اون نوشت : سرگرمی !

.

.

.

راز سکوت را نم نم اشک می داند

و غم تنهایی را خلوت شب

.

.

.

این روزها دلم هوای کسی را می کند

که هوای داشتنش هم یک آرزوست !

.

.

.

من تو را دوست داشتم

تو اما بگذار حفظ شود آبروى دل در سه نقطه ها

.

.

.

زمستان نیست

دلتنگی توست که می لرزاند چهارستون دلم را…

.

.

.

میدانم به خاطر همه ی بایدها

نباید تو را داشته باشم

.

.

.

درد دارد وقتی با نسیمی برود

کسی که به خاطرش به طوفان زده ای !

.

.

.

خ?ل? بده آدم تو ?ه شرا?ط? قرار بگ?ره که

ه?چ کدوم از شکلک ها? ?اهو مسنجر هم ب?انگر احساساتش نباشه !


دو داستان کوتاه آموزنده اسفند

    نظر

داستان کوتاه (ارزش واقعی انسان)

علامه جعفری می‌گفتند:

عده‌ای از جامعه‌شناسان دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا در باره‌ی موضوع

مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضع این بود: ارزش واقعی انسان به چیست؟

معیار ارزش انسان‌ها چیست.

هر کدام از جامعه‌شناسان، صحبت‌هایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه کردند.

بعد، وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم: اگر می‌خواهید بدانید یک انسان چه‌قدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌ورزد. کسی که عشق‌اش یک آپارتمان دوطبقه است، در واقع، ارزش‌اش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشق‌اش ماشین‌اش است، ارزش‌اش به همان میزان است. اما کسی که ‌عشق‌اش خدای متعال است ارزش‌اش به اندازه‌ ی خداست.

علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه‌شناسان صحبت‌های مرا شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آن‌ها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود، بلکه از شخصی به نام علی (ع) است. آن حضرت در نهج‌البلاغه می‌فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ أمْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» / «ارزش هر انسانی به اندازه‌ی چیزی است که دوست می‌دارد».

وقتی این کلام را گفتم، دوباره به نشانه‌ی احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (ع) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند.

علامه در ادامه می‌گفتند: عشق حلال به این است که انسان (مثلاً) عاشق 50 میلیون تومان پول باشد. حال اگر به انسان

بگویند: «آی، پنجاه‌میلیونی!» .

چه‌قدر بدش می‌آید؟ در واقع می‌فهمد که این حرف، توهین در حق اوست.

حالا که تکلیف عشق حلال، اما دنیوی، معلوم شد

ببینید اگر کسی عشق به گناه و معصیت داشته باشد، چه‌قدر پست و بی‌ارزش است.

 

 

داستان کوتاه و آموزنده (قهوه مبادا)

با یکی از دوستانم وارد قهوه‌خانه‌‌ای کوچک شدیم و سفارش‌ دادیم…

بسمت میزمان می‌رفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوه‌خانه شدند… و سفارش دادند: پنج‌تا قهوه لطفا… دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا… سفارش‌شان را حساب کردند، و دوتا قهوه‌شان را برداشتند و رفتند…

از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوه‌های مبادا چی بود؟

دوستم گفت: اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو می‌فهمی…

آدم‌های دیگری وارد کافه شدند… دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند…

سفارش بعدی هفت‌تا قهوه بود از طرف سه تا وکیل… سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا…

همان‌طور که به ماجرای قهوه‌های مبادا فکر می‌کردم و از هوای آفتابی و منظره‌ی زیبای میدان روبروی کافه لذت می‌بردم،

مردی با لباس‌های مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت… با مهربانی از قهوه‌چی پرسید: قهوه‌ی مبادا دارید؟

خیلی ساده‌ ست! مردم به جای کسانی که نمی‌توانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا می‌خرند…

سنت قهوه‌ی مبادا از شهرناپل ایتالیا شروع شد و کم‌کم به همه‌جای جهان سرایت کرد…

بعضی‌ جاها هست که شما نه تنها می‌توانید نوشیدنی گرم به جای کسی بخرید،

بلکه می‌توانید پرداخت پول یک ساندویچ یا یک وعده غذای کامل را نیز تقبل کنید…

نتیجه اخلاقی:

گاهی لازمه که ما هم کمی سخاوت بخرج بدهیم و قهوه مبادا… ساندویچ مبادا… آب میوه مبادا… لبخند مبادا و مباداهای دیگر… که دل خیلی ها از اونا می خواد… و چشم انتظارند… که ما همت نموده و قدمی در سرزمین صورتی محبت و عشق بگذاریم …و به موجودات زنده… و بخصوص به انسانهای امیدوار و آرزومند توجهی کنیم…


همه را دوست داشته باش

    نظر

 

www.tafrihi3.ir

دنبال نگاه ها نرو، چون میتونن گولت بزنن، دنبال دارایی نرو چون کم کم افول می کنه دنبال کسی برو که باعث بشه لبخند بزنی چون فقط با یک لبخند میشه یه روز تیره را روشن کرد. کسی را پیدا کن که تو را شاد کنه.


*برای عشق تمنا کن ولی خار نشو.برای عشق قبول کن ولی غرورت را از دست نده. برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن.برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر.برای عشق وصال کن ولی فرار نکن.برای عشق زندگی کن ولی عاشقانه زندگی کن.برای عشق خودت باش ولی خوب باش برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش.


*عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن زیر باران نیست، عشق آن است که یکی برای دیگری چتری شود، و او هیچوقت نداند که چرا خیس نشده.

 

بیست بار دیدمت، نوزده بار بهت خندیدم، هیجده بار به من اخم کردی، هفده بار ازم خسته شدی، شانزده بار دیگه سعی کردم و پانزده جمله عاشقانه رو چهارده بار به سیزده زبان و دوازده لهجه و یازده روز و روزی ده بار به کمک نه نفر به تو گفتم، اما تو هشت بار ازم قهر کردی، هفت بار صورتتو ازم برگردوندی و من شش بار برات مردم، پنج بار قربانت رفتم و چهار بار نازت رو کشیدم. تو سه بار ناز کردی و دو بار خندیدی و جونمو به لب رسوندی تا یک بار بگی: دوسم داری

 

همه را دوست داشته باش ولی به 1 نفر عشق بورز... توی قلب همه باش اما قلبت ماله 1 نفر باشه.... عشق مثل گنجشک می مونه اگه محکم بگیریش تو دستات می میره اگه شل بگیریش فرار می کنه پس باید یه جوری بگیریش که تو دستات خوابش


آموزش ضایع کردن دخترا در جمع (طنز)

    نظر

ضایع شدن دختر

 

1) با عصبانیت برین جلوش و تو چشاش زل بزنین و بگین چیه به من خیره شدی ؟ چیزی میخوای ؟ به غیر از من کس دیگری هم هست که بتونی نگاش کنی ...... همش خیره شدی به من که چی بشه ؟ حالا اینا به کنار . چرا چشمک میزنی ؟ چرا ابروهاتو واسه من بالا و پایین می کنی ؟ خجالت بکش. شرم کن . 05 نکنه در موردم فکرای بد میکنی ؟ اصلا چه معنی داره یه دختر به پسر چشمک بزنه


2) اگه دیدین دختر با عجله داره راه میره یا اگه دیدین یه دختر داره میدوه... شما از پشت سر دنبالش کنید و بگین آی دزد آی دزد بگیرینش دار و ندارم رو برد ... اگه دختر وایساد و شما رو نیگاه کرد بازم داد بزنید که : دزد همینه که ایستاده . اگه دختر ترسید و پا به فرار گذاشت خوش به حالتون میتونید یه تعقیب و گریز حسابی راه بندازین و از این کار لذت ببرین ولی اگه وایساد و فرا نکرد برای اینکه ضایع نشین به دویدن ادامه بدین و بازم داد بزنید آی دزد....


3 ) توی تاکسی اگر یه دختر کنارت نشسته بود .. وقتی که خواستین پیاده بشین بهش بگین مگه نمیای ؟اون هاج و واج شمارو نگاه میکنه . بهش فرصت ندین و بگین چرا انقدر زود جا زدی ؟ بعدش در تاکسی رو ببندین و برین و ما بقی ماجرا رو به افراد حاضر در تاکسی واگذار کنید



4 ) توی پارک با عجله برین کنارش بشینین و بگین معذرت می خوام دیر کردم . خب چیکارم داشتی که گفتی بیام اینجا ؟ ( باید یه جایی باشه که چند نفر حضور داشته باشن ) معلومه که اون انکار می کنه . بعدش نوبت شماست فوری بگین مگه نگفتی بیا اینجا این رنگ لباسمه و این رنگ روسریمه ؟ باز هم اون انکار میکنه . شما این طوری ادامه بدین : خب اگه از اینایی که اینجا نشستن خجالت میکشی بریم یه جای خلوت... مطمئن باشید اون داغ میکنه . بعدش شما با عصبانیت بلند شین و یه کاغذ جلوش بندازین سر کا گذاشتی منو ؟ بیا اینم شماره ای که دادی ... دیگه به من زنگ نزن وگرنه می دمت دست پلیس بعدش ول کنین برین


5 ) توی جمع یه سی دی بهش بدین . بگین خیلی باحال بود دستت درد نکنه ... اگه بازم از اینا داری بهم بده قیمتش هرچی باشه قبوله .... اونم اینور و اونورو نیگاه میکنه میگه اشتباه گرفتی آقا ( یا شایدم فوش خار و مادر بکشه به جونتون ) شما هم طوری وانمود کنین که انگار حواستون نبوده توی جمع هستین و ازش معذرت بخواین و برین سر جاتون بشینین .


6) مثل معتاد ها خودتون رو به موش مردگی بزنین و برین جلو و به لهجه ی معتادی بگین : خانوم دشتم به دامنت از اون چیزا که دیلوز دادین باژم هملاتون هشت ؟ دالم میمیلم از خمالی به جون تو . هرچی منتظل موندم نیومدین و خیلی شانش آولدم که اینجا پیداتون کلدم بیا اینم پولش ... اون رنگ عوض میکنه ( سیاه سفید سرخ قهوه ای آبی ) و انکار میکنه ولی شما ول کن نشین و هی پیله کنین ... دوباره انکار میکنه .... شما بگین : خانوم من شبا لوی ژوغال می خوابم من به اندازه ی کافی شیاه هشتم خواهشا تو دیگه مالو شیاه نکن....



اس ام اس مرگ و مردن عشق

    نظر

 

اس ام اس مرگ

اس ام اس مرگ

این روزها تلخ می گذرد

دستم می لرزد از توصیفش

همین بس که :

نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی مثل خودکشی است با تیغِ کُند

گاهی آدم به جایی می رسد که دست به خودکشی می زند

نه اینکه تیغ بردارد رگش را بزند… نه…

قید احساسش را می زند…

چیـزی نمی خـوآهَم جـز

یـکــ اتــآقِ تـآریک

یـکـ مـوسیقـی بی کَلآم

یـکـ فنجـآن قهـوه بـه تَلخـی زهـر

وَخـوآبی بـه آرآمی یـکــ مـَرگ هَمیشـگی

میگن مرگ حق است

پس چرا خوشبختی حق نیست… ؟

گذار کردم ز قبرستان زمانی

رسیدم بر سر قبر جوانی

به زیر خاک می نالید و می گفت

رفیقان قدر یکدیگر بدانید

به جای تاج گل بزرگی

که پس از مرگم برای تابوتم می آوری

شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن

برای تو

مردن بهانه نمی خواهد

وقت نبودنت خود مرگیست برای خودش

بر سنگ قبر من بنویسـید خسته بود

اهــل زمین نبود نـمازش شــکســته بود

بر سنگ قبر من بنویسید شیشه بود

تـنها از این نظر که سـراپا شـکســته بود

بر سنگ قبر من بنویســـــــید پاک بود

چشمان او که دائما از اشک شسـته بود

بر سنگ قبر من بنویســید این درخت

عمری برای هر تبر و تیشه، دســــته بود

بر سنگ قبر من بنویســــــید کل عمر

پشت دری که باز نمی شد نشسته بود


داستان کوتاه (عبرت انگیز)

    نظر

                                                                             

www.parsnaz.ir  عکس های غمگین از لحظات  تنهایی

 

مسافرکش بدون مسافر داشته می رفته، کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی می بینه کنار می زنه سوارش می کنه. مسافر روی صندلی جلو می نشینه. یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی می پرسه: آقا منو می شناسی؟ راننده می گهنهراننده واسه یه مسافر خانم که دست تکون می داده نگه می داره و خانمه عقب می نشینه. مسافر مرد دوباره از راننده می پرسه: منو می شناسی؟ راننده می گه: نه. شما؟ مسافر مرد می گه: من عزرائیلم. راننده می گه: برو بابااُسکول گیر آوردی؟ یهو خانمه از عقب به راننده می گه : ببخشید آقا شما دارین با کی حرف می زنین؟ راننده تا اینو می شنوه ترمز می زنه و از ترس فرار می کنهبعد زنه و مرده با هم ماشین رو می دزدند!

................................................

معلم یک مدرسه به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.

فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به مدرسه آمدند. در کیسه ی بعضی ها 2، بعضی ها 3 و بعضی ها 5 سیب زمینی بود.

معلم به بچه ها گفت: تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.

روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده. به علاوه، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند.

پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند…

معلم از بچه ها پرسید: از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید؟
بچه ها از اینکه مجبور بودند سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.

آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی، این چنین توضیح داد:

این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید. بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می کنید. حالا که شما بوی بد سیب زمینی ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟

..................................................


دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت . او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :
 
‘میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
 
یک دفعه کلاس از خنده ترکید …
 
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند :
 
اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی .
 
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند .
 
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … . به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد . مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت . آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود .
 
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم .
 
پنج سال  پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت :
‘برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود ! ‘
 
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند .
 
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
 
همسرم جواب داد :
من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم .
 
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید